شبهای سپید
نویسنده:
فئودور داستایوفسکی
مترجم:
قاسم کبیری
امتیاز دهید
داستان بلندی از فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی نویسنده روس، که در 1848 انتشار یافته است و، از نظر زمانی، دومین اثر این نویسنده بزرگ است، اثری که خود داستایفسکی، در یکی از نامه هایش، آن را «رمان احساساتی» تعریف کرده است. مع الوصف با توجه به بافت غیرواقعی آن، درست تر این است که «تفنن رمانتیک» خوانده شود. جوانی نسبتاً احساساتی و پرشور در خیابان به دختری برمیخورد که در او تأثیری حاد به جا میگذارد. در آغاز، این ضربه صاعقه آسا از حدود طبیعی فراتر نمیرود که فردی یکه و تنها در حضور موجودی دلپذیر، که با لذتی خاص به سخنانش گوش فرا میدهد، احساس میکند. لیکن، پس از چند دیدار شبانه، که در آنها این دو جوان فقط به سخن گفتن با یکدیگر میپردازند، مرد میبیند که عشق افلاطونی او در تبدیل به طلب جسمانی شده است. وی برعهده میگیرد که از جانب دختر به نامه های نامزد او، دانشجویی ساکن شهر دیگر، پاسخ بنویسد و بدینسان برای خود رؤیای یک ماجرای عشقی شخصی دست و پا کند.بر اساس این کتاب فرزاد موتمن فیلم بسیار زیبایی با بازی هانیه توسلی ومهدی احمدی ساخته بنام شبهای روشن.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شبهای سپید
ولی باتوجه با اینکه داستایوفسکی رمان شبهای روشن را "رمان احساساتی " نام نهاده وبا توجه به آوردن اسم نویسندگانی در داستان چون: سر واتراسکات واکساندرپوشین که ازپیروان وبزرگان مکتب رمانتسیم هستندکه بنظر نمی آید اتفاقی باشد وبا توجه به اهمیت دادن شخص اول رمان به رویا واندیشه،وپناه بردن به دامان تخیل که از جلوه های نهضت رمانتیسم است
می توان گفت رمان "شبهای روشن" با اندکی احتیاط برپایه مکتب رمانتیسیسم نگاشته شده است.
اسم رمان متناسب با حس آرامش وامنیت روانی است که شخص فقط درشبها درک میکندچون مجبور به دیدن انسانهای تکراری و نا آشنا نیست که حس تنهایش را افزون میکنند.شبهایش روشن است چون حس تنهایش درشبها کمتر میشود. دارایی ارزشمند او قوه تخیلش است که او را از تمام تنهایش می رهاند وهمدم ومونس او میشود
از لحاظ روانشناسی اولین نکته که با خواندن شخصیت وهویت شخص اول داستان به ذهن خطور میکند این است که او دچاراختلال شخصیت "اجتنابی" است که علاقمندبه رابطه با دیگران است ولی از ترس شرمنده ومسخره شودن ومورد قضاوت قرار گرفتن از مردم دوری میکند
اگرچه به این شدت وحدت درمورد او صادق نیست.
پایان داستان نیز باجمله"پاک کردن تارعنکبوت" پایان می پذیرد
که احتمالا متناسب با افکاری است که شخص در داستان درذهن خود تنیده وبا آن مدتی زیسته ولی درپایان داستان با از دست دادن ناستنکا این تارهای توهم وخیال اوپاک میشون
تنها لحظهای در زندگی او
تا به قلب تو نزدیک باشد؟
یا این که طالعش از نخست این بود
تا بزید تنها دمی گذرا را
در همسایگی دل تو"
و آیا این نقشی بود که سرنوشت برایش برگزیده بود
تنها لحظه ای در زندگی او
تا به قلب تو نزدیک باشد؟
یا این که طالعش از نخست این بود
تا بزید تنها دمی گذرا را
در همسایگی دل تو":x
که همگی هم ادعای انسانیت و مسلمان بودن دارن!!!